شیفته شدن: فاعل آن سرخ و زرد کیست چه گوئی ای شده بر قول خویش واله و مفتون. ناصرخسرو. گاه بر فرزندگان چون بیدلان واله شویم گه ز عشق خانمان چون عاقلان پژمان شویم. سنائی. آن رسول اینجا رسید و شاه شد واله اندر قدرت اﷲ شد. مولوی. عالمی شد واله و حیران و دنگ ز آن کرشمه و زآن دلال نیک شنگ. مولوی. کس نماند که به دیدار تو واله نشود چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی. سعدی. باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری واله شود کبک دری طاوس شهپر برکند. سعدی
شیفته شدن: فاعل آن سرخ و زرد کیست چه گوئی ای شده بر قول خویش واله و مفتون. ناصرخسرو. گاه بر فرزندگان چون بیدلان واله شویم گه ز عشق خانمان چون عاقلان پژمان شویم. سنائی. آن رسول اینجا رسید و شاه شد واله اندر قدرت اﷲ شد. مولوی. عالمی شد واله و حیران و دنگ ز آن کرشمه و زآن دلال نیک شنگ. مولوی. کس نماند که به دیدار تو واله نشود چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی. سعدی. باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری واله شود کبک دری طاوس شهپر برکند. سعدی
بدبخت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن: بی اندازه زیشان گرفتار شد سترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی. هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند. فردوسی. گشادن در گنج را گاه دید درم خوار شد چون پسر شاه دید. فردوسی. تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری عنبر خوار. عماره. تقویم بفرغانه چنان خوار شد امسال... قریعالدهر. زیرا که شودخوار سوی دهقان شاخی که بر او بر ثمر نباشد. ناصرخسرو. دل شاه در دیدار آن زن مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). چون مزاج آدمی گل خوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد. مولوی. ، منقاد و نرم و رام شدن. (یادداشت مؤلف). - خوار شدن شتر، رام شدن او. (یادداشت مؤلف). ، مرتب شدن مو. از پیچ واشدن. براحتی شانه خور شدن مو. (یادداشت مؤلف)
بدبخت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن: بی اندازه زیشان گرفتار شد سترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی. هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند. فردوسی. گشادن در گنج را گاه دید درم خوار شد چون پسر شاه دید. فردوسی. تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری عنبر خوار. عماره. تقویم بفرغانه چنان خوار شد امسال... قریعالدهر. زیرا که شودخوار سوی دهقان شاخی که بر او بر ثمر نباشد. ناصرخسرو. دل شاه در دیدار آن زن مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). چون مزاج آدمی گِل خوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد. مولوی. ، منقاد و نرم و رام شدن. (یادداشت مؤلف). - خوار شدن شتر، رام شدن او. (یادداشت مؤلف). ، مرتب شدن مو. از پیچ واشدن. براحتی شانه خور شدن مو. (یادداشت مؤلف)
لازم شدن. فریضه بودن. لازم گشتن. فرض شدن. واییدن. بایستن. (ناظم الاطباء). وجوب. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). وأی. (تاج المصادر بیهقی). کذب: کذب علیک الغسل، واجب شد بر تو غسل. (منتهی الارب) : مهیا شد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کاری که به او حواله نمود. خدا و واجب شد بموجب نص از امام پاک قادر باﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). گفتم که نماز از چه بر اطفال و مجانین واجب نشود تا نشود عقل مخیر. ناصرخسرو. گر کسی یابد در این کو خانه ای هر دمش واجب شود شکرانه ای. عطار
لازم شدن. فریضه بودن. لازم گشتن. فرض شدن. واییدن. بایستن. (ناظم الاطباء). وجوب. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). وأی. (تاج المصادر بیهقی). کذب: کذب علیک الغسل، واجب شد بر تو غسل. (منتهی الارب) : مهیا شد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کاری که به او حواله نمود. خدا و واجب شد بموجب نص از امام پاک قادر باﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). گفتم که نماز از چه بر اطفال و مجانین واجب نشود تا نشود عقل مخیر. ناصرخسرو. گر کسی یابد در این کو خانه ای هر دمش واجب شود شکرانه ای. عطار
رفتن. راهی شدن. براه افتادن. فرستاده شدن. روان شدن: برون کن از دل اندوه زمانه مگر خوشدل شوی زینجا روانه. ناصرخسرو. و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحه الصدور راوندی). روانه شد چو سیمین کوه درحال درافکنده به کوه آواز خلخال. نظامی. چو برزد آتش مشرق زبانه ملک چون آب شد زانجا روانه. نظامی. گفت بابا روانه شد پایم کرد رای تو عالم آرایم. نظامی. بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص 35). و رجوع به روانه و روان شدن شود، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن: به طرف هر چمن سروی جوانه به هر جویی شده آبی روانه. نظامی. و رجوع به روان شدن شود
رفتن. راهی شدن. براه افتادن. فرستاده شدن. روان شدن: برون کن از دل اندوه زمانه مگر خوشدل شوی زینجا روانه. ناصرخسرو. و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحه الصدور راوندی). روانه شد چو سیمین کوه درحال درافکنده به کوه آواز خلخال. نظامی. چو برزد آتش مشرق زبانه ملک چون آب شد زانجا روانه. نظامی. گفت بابا روانه شد پایم کرد رای تو عالم آرایم. نظامی. بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص 35). و رجوع به روانه و روان شدن شود، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن: به طرف هر چمن سروی جوانه به هر جویی شده آبی روانه. نظامی. و رجوع به روان شدن شود
دهی است از دهستان تیرچایی بخش ترکمان شهرستان میانه. این دهکده کوهستانی باآب و هوای معتدل و 519 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان تیرچایی بخش ترکمان شهرستان میانه. این دهکده کوهستانی باآب و هوای معتدل و 519 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ذلیل شدن، به ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس حقارت کردن، زبون گشتن متضاد: عزیز گشتن، عزیزشدن، بی ارزش شدن، بی قدر شدن، بی اهمیت شدن متضاد: مهم شدن
ذلیل شدن، به ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس حقارت کردن، زبون گشتن متضاد: عزیز گشتن، عزیزشدن، بی ارزش شدن، بی قدر شدن، بی اهمیت شدن متضاد: مهم شدن