جدول جو
جدول جو

معنی خواجه شدن - جستجوی لغت در جدول جو

خواجه شدن
خصی شدن، اخته شدن، ناتوان شدن، عنین شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ بَ گِ رِ تَ)
آذین بندی کردن شهر. آیین بندی کردن شهر. (یادداشت بخطمؤلف) : چندان خوازه زده بودند و تکلفهای گوناگون کرده که از حد وصف بگذشت. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ بَ دِ قَ تَ)
مورد رغبت قرار گرفتن. مورد طلب قرار گرفتن
لغت نامه دهخدا
(فَ گِ رِ تَ)
شیفته شدن:
فاعل آن سرخ و زرد کیست چه گوئی
ای شده بر قول خویش واله و مفتون.
ناصرخسرو.
گاه بر فرزندگان چون بیدلان واله شویم
گه ز عشق خانمان چون عاقلان پژمان شویم.
سنائی.
آن رسول اینجا رسید و شاه شد
واله اندر قدرت اﷲ شد.
مولوی.
عالمی شد واله و حیران و دنگ
ز آن کرشمه و زآن دلال نیک شنگ.
مولوی.
کس نماند که به دیدار تو واله نشود
چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی.
سعدی.
باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری
واله شود کبک دری طاوس شهپر برکند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بُ اُ دَ)
خواب رفتن. بخواب رفتن. خفتن، بیحس شدن. خدر شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، بخواب مصنوعی درآمدن. هیپنوتیز شدن
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ پَ کَ دَ)
بدبخت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن:
بی اندازه زیشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد.
فردوسی.
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند.
فردوسی.
گشادن در گنج را گاه دید
درم خوار شد چون پسر شاه دید.
فردوسی.
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری عنبر خوار.
عماره.
تقویم بفرغانه چنان خوار شد امسال...
قریعالدهر.
زیرا که شودخوار سوی دهقان
شاخی که بر او بر ثمر نباشد.
ناصرخسرو.
دل شاه در دیدار آن زن مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی).
چون مزاج آدمی گل خوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد.
مولوی.
، منقاد و نرم و رام شدن. (یادداشت مؤلف).
- خوار شدن شتر، رام شدن او. (یادداشت مؤلف).
، مرتب شدن مو. از پیچ واشدن. براحتی شانه خور شدن مو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ نِ تَ)
لازم شدن. فریضه بودن. لازم گشتن. فرض شدن. واییدن. بایستن. (ناظم الاطباء). وجوب. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). وأی. (تاج المصادر بیهقی). کذب: کذب علیک الغسل، واجب شد بر تو غسل. (منتهی الارب) : مهیا شد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کاری که به او حواله نمود. خدا و واجب شد بموجب نص از امام پاک قادر باﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
گفتم که نماز از چه بر اطفال و مجانین
واجب نشود تا نشود عقل مخیر.
ناصرخسرو.
گر کسی یابد در این کو خانه ای
هر دمش واجب شود شکرانه ای.
عطار
لغت نامه دهخدا
(تَ اَ دَ مَ دَ)
رفتن. راهی شدن. براه افتادن. فرستاده شدن. روان شدن:
برون کن از دل اندوه زمانه
مگر خوشدل شوی زینجا روانه.
ناصرخسرو.
و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحه الصدور راوندی).
روانه شد چو سیمین کوه درحال
درافکنده به کوه آواز خلخال.
نظامی.
چو برزد آتش مشرق زبانه
ملک چون آب شد زانجا روانه.
نظامی.
گفت بابا روانه شد پایم
کرد رای تو عالم آرایم.
نظامی.
بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص 35). و رجوع به روانه و روان شدن شود، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن:
به طرف هر چمن سروی جوانه
به هر جویی شده آبی روانه.
نظامی.
و رجوع به روان شدن شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / جَ / جِ دِهْ)
دهی است از دهستان تیرچایی بخش ترکمان شهرستان میانه. این دهکده کوهستانی باآب و هوای معتدل و 519 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ کَ دَ)
خصی کردن. اخته کردن. بریدن آلت رجولیت کسی. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واله شدن
تصویر واله شدن
شیفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب شدن
تصویر خواب شدن
بخواب فرورفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار شدن
تصویر خوار شدن
بدبخت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواجه شدن
تصویر مواجه شدن
رو با رو شدن رو برو شدن روبرو شدن مقابل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجب شدن
تصویر واجب شدن
بایستن، لازم شدن، فرض شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواجه کردن
تصویر خواجه کردن
درآوردن خایه کسی اخته کردن خصی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوازه زدن
تصویر خوازه زدن
ساختن خوازه (دختر) خواهشگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواسته شدن
تصویر خواسته شدن
مورد رغبت قرار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
حرکت کردن عازم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دور شدن گم شدن، از خانمان و وطن دور ماندن، یا آواره شدن از تخت و گاه. از سلطنت دور ماندن از تاج و تخت دور ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوازه شدن
تصویر آوازه شدن
مشهور شدن، مایه عبرت گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوازه شدن
تصویر آوازه شدن
((~. شُ دَ))
شهره شدن، مایه عبرت گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواجه کردن
تصویر خواجه کردن
((~. کَ دَ))
اخته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
عازم شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
خصی کردن، اخته کردن، عقیم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوتاه شدن، موجز شدن، مختصر شدن، انحصاریافتن، منحصر شدن، محدود شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روبرو شدن، مقابل گردیدن، رویارو شدن، مواجهه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ذلیل شدن، به ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس حقارت کردن، زبون گشتن
متضاد: عزیز گشتن، عزیزشدن، بی ارزش شدن، بی قدر شدن، بی اهمیت شدن
متضاد: مهم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از طوایف کرد ساکن در کلاردشت و کجور
فرهنگ گویش مازندرانی